ظلم
نورا: ۲سال و ۷ماه و ۲۰روز امروز افطار مهمون داشتیم. مادرجون و عمه رویا و فاطمه و عمورضاینا قرار بود بیان. روزهای آخر ساله و باید خونه پاک باشه اون چند روزی که شما سردی کرده بودی، چند جای خونه گل کاشتی و من تا امروز فرصت نکرده بودم خونه رو آب بکشم. البته بابا فرشهای بزرگتر رو دوباره برد حیاط و شست، اما کوچیکها که مال اتاقا بودن، همچنان نجس بودن. امروز طبق برنامه آخر سالم، روز آبکشی بود و شلنگ ۱۵متری رو باز کردم و تمام هال و راهرو و سه تا اتاق رو با فشار کم آب و تی اسفنجی و یه لگن، آبکشی کردم. روزه و خستگی زیاد روی اعصابم خیلی تاثیر گذاشت و این که وقتی ازت میخواستم بیای ببرمت دستشویی و شما مقاومت میکردی... خدا رو...